شاعري كه همدم سرخپوست ها شد
«در همان مراسمی که در رستوران برادرش گرفته بودند، آقایی رفت پشت تریبون و گفت شاید خیلی از شماها من را نشناسید، من «گلنراقی» هستم و در همه عمرم هم فقط همین ترانه را خواندهام. اجازه میخواهم که امروز هم دوباره آن را بخوانم. مجلس عجیبی بود.
روزنو :
«در همان مراسمی که در رستوران برادرش گرفته بودند، آقایی رفت پشت تریبون و گفت شاید خیلی از شماها من را نشناسید، من «گلنراقی» هستم و در همه عمرم هم فقط همین ترانه را خواندهام. اجازه میخواهم که امروز هم دوباره آن را بخوانم. مجلس عجیبی بود. حاضران در عین همخوانی، گریه میکردند». این روایت «خسرو سیف» از فعالان سابق جبهه ملی از مراسم درگذشت «حیدر رقابی» خالق ترانهاي است که اگرچه ظاهری عاشقانه دارد اما سرگذشتش در پیوندی ناگسستنی با کودتای ٢٨ مرداد، کاملا سیاسی شد.
شاعر و ترانه، سرگذشت مشابهی یافتند. بعد از کودتا هر دو آواره شدند و آغشته به روایت و افسانه. روایت ترانه اما از ترانهسرایش مشهورتر شد. برخی میگفتند که سرهنگ ژاندارمری «سیامک» از رهبران سازمان نظامی حزب توده ایران، پیش از اعدام در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ در زندان و در وصف سرنوشت غمانگیز افسرانی که اعدام میشدند، آن را سروده است. عدهای دیگر هم فکر میکردند این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلی مبشری» عضو دیگر رهبری این سازمان، در وصف سیامک سروده است. برخی هم میگفتند که آن سرهنگ تودهای، شعر را برای دختر یا همسر یا نامزدش سروده است. تقارن اعدام اولین گروه افسران حزب توده در ٢٧ مهر ١٣٣٣ با رفتن «حیدر رقابی» از ایران، موجب شد شایعهای که به راه افتاده بود، تقویت شود. شعری که «مجید وفادار» برایش آهنگی ساخت و «پرویز یاحقی» ویولنش را نواخت و «حسن گلنراقی» هم آن را خواند؛ اگرچه پیش از آن در یک فیلمفارسی به نام «اتهام» توسط یک خواننده ناآشنا خوانده شده بود. به جز آهنگساز و خوانندهاش کسی از هویت واقعی شاعر اطلاعی نداشت. شاعر غضبکرده حکومت، از ایران گریخته بود. افرادی هم که از هویت او اطلاع داشتند، احتمالا در برابر موج شايعات، صدایشان به جایی نمیرسید. «خسرو سیف» که با «رقابی» رفاقتی داشته به «شرق» میگوید: «بعد از کودتای ٢٨ مرداد سازمانی به نام سازمان ادبی هنری آناهیتا درست کردیم که رقابی هم آنجا فعال بود. زمانی که شایعات غیرواقع درباره این ترانه منتشر میشد، ما هنوز در انجمن هنری آناهیتا بودیم و بلافاصله آن را تکذیب کردیم و در مجلاتی که منتشر میکردیم، نوشتیم. خود رقابی هم که آن زمان آمریکا بود، تکذیب کرد اما تبلیغات حزب توده خیلی مؤثر بود و بیشتر باعث مطرحشدن ترانه شد».
اگرچه روایت دیگری میگوید این شایعه پیش از رفتن رقابی از ایران قوت گرفت و سروکار او را به فرمانداري نظامي كشاند. ابتدا مطبوعات به اشاره مقامات امنيتي نوشتند؛ سراینده ترانه عاشقانه «مرا ببوس» شاعری به نام «حیدر رقابی» است نه سرهنگان حزب توده. در سالهای پس از کودتا، «گلنراقی» نیز چند بار احضار شد تا بگوید با چه انگیزهای «مرا ببوس» را خوانده است. او دراینباره گفته است: «هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که این ترانه را فقط به دلیل زیبایی عاشقانه آن خواندهام و اساسا خواننده حرفهای نیستم. یک بار خواندم و دیگر هم نمیخوانم». همین بازجوییها را «حیدر رقابی» هم پس داد. انکار او دشوارتر از گلنراقی بود، زیرا پس از کودتا، مدتی زندانی بود و پرونده سیاسی داشت. «رقابی» سال ٢٩ این شعر را در مجموعهای تحت عنوان «آسمان اشک» به چاپ رسانده بود. «عبدالرحیم جعفری»، مدیر وقت انتشارات امیرکبیر، گفته است: «اوایل سال ۱۳۲۹ در کوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشوری آشنا شدم به نام حیدرعلی رقابی متخلص به «هاله»، از خویشان بیژن ترقی که مدیر کتابفروشی خیام بود. ملیگرایی بود شوریده و شیفته دکتر محمد مصدق. جوانی بود فروتن، مؤمن و معتقد و در مبارزات ملی سخت فعال. دفتر شعری داشت که آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشک» چاپ کردم».
رقابی پیش از ۲۸ مرداد، سازمان «سربازان جبهه ملی» را رهبری میکرد و ملیگرایی تندرو بود. به سمت مسئول کمیته نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران برگزیده شد و بعد از کودتا به زندان افتاد اما با وساطت حسن شمشیری معروف که داییاش بود، از زندان آزاد شد، با این شرط که ایران را ترک كند.
روایت عجیبی درباره هاله
بیشتر نقلقولها و روایتهایی که از رقابی وجود دارد او را وطنپرست و ملیگرایی تندوتیز معرفی میکند. اما پروفسور شاپور رواسانی از فعالان سابق جبهه ملی و استاد دانشگاه فعلی، روایت عجیبی از او دارد. رواسانی به «شرق» میگوید: «در برلن که بودم یک روز تلفن من را خواست. خانمی پشت خط بود که خودش را «رناته» معرفی کرد و گفت از ایران آمده و نامهای آورده است. مشخصاتش را هم داد که قدی بلند و پالتوی قرمزی به تن دارد. در ایستگاه مترو برلن با من قرار گذاشت. رفتم سر قرار. دیدم خانمی با همان مشخصات، گوشهای ایستاده. رفتم خودم را معرفی کردم و پرسیدم که اسم شما رناته است؟ این را گفتم و بعد دیگر چیزی یادم نیست تا اینکه چشمم را باز کردم و خودم را در بیمارستان روی تخت دیدم. پرستار گفت شما را از پشت سر با ضربه زدهاند. ١٤ روز در بیمارستان بستری بودم. هزینه بیمارستان من را شهرداری برلن داد. بعد که قضیه را پیگیری کردم، معلوم شد کسی که من را زده «حیدر رقابی» معروف به «هاله» بوده است. جالب اینجا بود که این آقای رقابی که در دانشگاه برلن درس میخواند، بلافاصله در آمریکا بورس تحصیلی گرفت. وقتی هم میآمد برلن، با اتومبیل سفارت آمریکا میآمد که کسی نتواند دستگیرش کند. یک بار هم در حیاط دانشگاه برلن بودم، دیدم حیدر رقابی از دور میآید، به من گفت تو از من شکایت کردی؟ گفتم بله، قویهیکل بود. درگیری ایجاد شد و پلیس آمد. او از جیب خود یک کارت نشان داد و پلیس رهایش کرد. کارت اقامت آمریکا بود. بعد از آن هم رفت آمریکا و دیگر برنگشت». «خسرو سیف» ولی روایت رواسانی را قبول ندارد. او رقابی را انسان خالصی میداند و معتقد است نگاه رواسانی از یک اختلاف سیاسی یا شخصی ناشی میشود تا واقعیت. میگوید: «اگر هم حضورا او را ببینم، به او خواهم گفت در شرایطی هستید که از شما انتظار نیست غیراخلاقی صحبت کنید چراکه الان رقابی فوت شده است».
«سیف» ولی در جریان اختلاف این دو نفر هست و میگوید که یادش مانده «رواسانی» هم شکایت «هاله» را نزد او برده بود: «سال ٣٩ شورای جبهه ملی دوم تشکیل شد، در کنار جبهه ملی دوم کمیته احزاب هم تشکیل شد. در این کمیته من، شاپور رواسانی، حسین راضی، حبیبالله پیمان و دکتر یزدی عضو بودیم البته دکتر یزدی دو جلسه بیشتر در کمیته شرکت نکرد و بعدا بورسی گرفت و به آمریکا رفت. رواسانی دبیر کمیته بود و در جلسات حضور داشت تا اینکه برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. دکتر پیمان هم سرباز بود. در سال ١٣٤١ کنگره جبهه ملی در آلمان تشکیل شده بود و من هم از ایران رفتم. «رقابی» هم که در آمریکا لیسانس گرفته بود، برای دوره دکترا به برلین آمده بود و روزنامهای به نام پیشوا منتشر میکرد. آنجا بچهها به من گفتند بین شاپور رواسانی و حیدر رقابی اختلاف رخ داده است. رواسانی پیش من آمد و میخواست بین آنها را آشتی بدهم. شاید آقای رواسانی انتظار داشته که رقابی از او حرفشنوی داشته باشد؛ چون چیز دیگری نمیتوانسته باشد. من به رواسانی گفتم، رقابی از دکتر بقایی تبعیت نکرد؛ او که جای خود دارد. بعد هم با حیدر صحبت کردم که داستان چیست؟ گفت ولش کن؛ این سوسیالیستبازی در میآورد، من با او کاری ندارم، صحبتش را نکن و من هم دیگر دخالتی نکردم». سیف درگیری فیزیکی بین رواسانی و رقابی را به روحیه حساس «رقابی» نسبت میدهد: «حیدر خیلی احساسی بود. یادم هست زمانی هم که عضو حزب زحمتکشان بود، اگر کسی میخواست علیه دکتر مصدق صحبت کند، با مشت جوابش را میداد. اگر با کسی مشکل داشت، خودش برخورد میکرد. درعینحال من صحبتهای آقای رواسانی را تکذیب میکنم؛ آقای رواسانی اصلا در سطحی نبود که بخواهند او را بکشند یا بزنند». درباره وابستگی رقابی به ساواک هم، سیف میگوید: «او اصلا وابستگی به حکومت نداشت و مخارجش را هم آقای شمشیری میداد».
رقابی و بقایی
«حیدر رقابی» زمانی عضو حزب زحمتکشان ملت ایران هم بوده است. اما بعدا همراه خلیل ملکی از حزب منشعب شد و گروهی به نام گروه سربازان جبهه ملی تشکیل داد. «سیف» درباره رابطه «رقابی» و ملكي هم میگوید: «ملکی سوسیالیست بود اما رقابی ملیگرای تند بود، برای همین و با وجود اینکه خلیل ملکی بسیار فرد خوبی بود ولی به لحاظ اعتقادی، خیلی شبیه هم نبودند». «مظفر بقایی» در خاطراتش درباره رقابی میگوید: «این هاله یک روز اومد پیش من و گفت اجازه بدهید یکی از این حوزههای (حزبی) را بیرون حزب تشکیل بدهیم... من هم خوب، با سوابقی که این هاله داشت و احساساتی که داشت، قبول کردم برود و آن حوزه را تشکیل بدهد». «بقایی» ميافزايد: «یکی از جوانهای همشهری ما یک روز آمد و گفت که حوزه من را عوض کنید، گفتم چرا؟ گفت این هاله صحبتهایی میکند و یک گوشهکنایههایی به تو میزند و من اهل دعوا و مرافعه نیستم، به این جهت نمیخواهم آنجا باشم». بقایی اما به او توصیه میکند که در همان حوزه بماند و راپورت «هاله» را به او بدهند. سرانجام کار به آنجا میرسد که هاله قرار بوده اعلامیه انشعاب از حزب را منتشر کند اما بقایی به همان فرد میگوید که بیانیه را با امضای هاله و قبل از انتشار نزد او بیاورد. درنهایت او دستور میدهد که هاله را در حزب محاکمه کنند که سرانجام به اخراج او از حزب منجر میشود. روایت بقایی از محاکمه درونحزبي رقابی اینچنین است: «اینها شروع کرده بودند به محاکمه. اول منکر همه چیز شده بود، بعد خط خودش را گذاشته بودند که این اعلامیه امضای تو را دارد. شروع کرد به گریه و عذرخواهی و این چیزها و محکمه هم رفته بود توی شورا و رأی صادر کردند که هاله و یک عده دیگری که بهاصطلاح همدستهایش بودند، از حزب اخراج شدند و همان شب این را دادند روزنامه که صبح دوشنبه توی روزنامه خبر اخراج هاله چاپ شد».دکتر «بقایی» معتقد است که «هاله» این حوزه جدید را به صورت کانونی برای توطئه علیه رهبر حزب درآورده بود. البته «دکتر بقایی»، در اصل «حسین مکی» و «دکتر فاطمی» را عوامل اصلی پشت این توطئه میخواند و معتقد است که «هاله» صرفا یک فرد احساساتی و زودباور بوده که آلت دست این سیاستمداران کهنهکار واقع شده است. بقایی به شهادت همان فرد جوان همشهریاش که راپورت هاله را داده بوده، استناد میکند و میگوید که فردای روز انتشار خبر اخراج هاله، همان فرد همراه هاله به خانه دکتر فاطمی میرود و درحالیکه مکی هم آنجا بوده است، مطرح میشود که جریان کشف شده و اینها هم از حزب اخراج شدهاند و مکی در جواب میگوید که باید فکر دیگری کرد. بقایی میگوید که این موضوع را هیچوقت به روی مکی نیاورده است. شاید اگر «خلیل ملکی» خاطراتش را کامل نوشته بود- با توجه به اینکه او هم با «بقایی» به اختلاف خورد و از حزب بیرون آمد - ما روایت کاملتر یا درستتری از ماجرای اخراج «هاله» از حزب زحمتکشان میداشتیم، نه صرفا روایت مظفر بقایی را.
رقابی و سرخپوستها
اینطور که از احوال زندگی رقابی برمیآید، او احتمالا روحیات آنارشیستی داشته است. خسرو سیف میگوید: «حیدر رقابی با کنفدراسیون و گروههای سیاسی خارج از کشور همراه نمیشد. نوعی کجروی داشت و کسی را هم تحویل نمیگرفت». وقتی هم به آمریکا میرود، با گروههای معترض سرخپوستهای آمریکا مرتبط میشود. هاله نخستین کسی است که در ایجاد و تأسیس دانشگاه «دیوسی» سرخپوستان زحمت فراوان کشید و سپس مدیریت برنامهریزی آنجا را بر عهده گرفت. بعد از انقلاب که به ایران بازمیگردد، به گفته سیف، به دیدن امام میرود و یک چپق سرخپوستی هم به عنوان یادگار سمبل مبارزات سرخپوستها علیه هجوم سفیدپوستها همراه خود میبرد.
--------------------------------
رقابی بعد از کودتا
رقابی در سال ١٣٣٤ از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد. در رشته «حقوق بینالملل» از این مرکز علمی، لیسانس و فوقلیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از ٢٨ مرداد برنمیداشت، با سفارت ایران در آمریکا درگیر شد و زمانی که کارشکنیهای سفارت، عرصه را بر او تنگ کرد، بهناچار به «آلمان» رفت و دوره دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذراند. در برلین هم خاموش نماند و «سازمان دانشجویان ملی» را پایهریزی و هفتهنامهای به نام «پیشوا» منتشر کرد (این پیشنامی بود که دکتر «حسین فاطمی» به «مصدق» داده بود). پایاننامهای که «رقابی» برای گذراندن آزمایش دکترای خود نوشت «مکتب انقلابی ملتها» نام داشت و در آن پیشبینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره بههم خواهند پیوست. «ویلی برانت» صدراعظم آلمان، این پایاننامه را به صورت کتابی با هزینه خود چاپ کرد. «حیدر رقابی» سپس از آلمان، دوباره به آمریکا بازگشت و در دانشگاههای این کشور با سمت استادی به تدریس «حقوق بینالملل» پرداخت. او در آمریکا جمعیتی به نام «سازمان ملی دانشجویان» یا «ایران کوچک» به رهبری دکتر «سیدعلی شایگان» تشکیل داده بود. «منصور رفیعزاده» نماینده ساواک در آمریکا، در راپورتی از او مینویسد:« اینان جلساتی در منزل حیدر رقابی، متخلص به هاله، که یکی از مشهورترین اشعار او تصنیف «مرا ببوس» است، تشکیل میدادند». نخستین مأموریت مهم رفیعزاده، نفوذ در جلسات منزل رقابی و تشکیلات شایگان بود تا آن را از درون متلاشی کند؛ امری که رفیعزاده بهخوبی از عهده آن برآمد... .
پس از انقلاب بعد از ٢٤ سال دوری از میهن، به ایران آمد اما دوباره به آمریکا بازگشت. ١٠ سال بعد از این بازگشت، به دلیل بیماری سرطان طحال در بیمارستانی در کالیفرنیا بستری شد. با وخامت حالش و با توسل به برادرش «جهانگیر رقابی»، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازگشت. روایتها از تاریخ مرگ او متفاوت است. برخی منابع ١٩ و برخی دیگر ٢٣ آذر سال ١٣٦٧ را ذکر کردهاند. مدفن او در ابنبابویه است و از آنجا که هرگز ازدواج نکرد، بازماندهای ندارد.