12 ساله بودم که شوهر کردم اما چند سال بعد وقتی با دایی دوستم آشنا شدم تازه معنای عشق را فهمیدم و ..!
روزنو :
وجود خدا در زندگی ما کم رنگ بود و همین باور ضعیف باعث شد تا به بیراهه کشیده شوم.
فرشته هستم، 21 ساله و سه فرزند دارم، در فرهنگ ما رسم بر این است که دختران را در سن پایین شوهر می دهند و متاسفانه این فرهنگ غلط تا کنون ادامه داشته است.
دختران خانواده ما نیز از این قاعده غلط مستثنی نبودند. 12ساله بودم که پدرم مرا شوهر داد، سن کمی داشتم و هیچ از زندگی و رابطه زناشویی نمی دانستم، حتی زمان ازدواج به سن بلوغ هم نرسیده بودم. شوهرم 6 سال از من بزرگتر بود و هر اشتباهی که می کردم مرا به باد فحش و کتک می گرفت و ادعایش می شد، که خیلی دوستم دارد و می خواهد مرا تربیت کند. هرچند با این کارا من نه تنها تربیت نمی شدم بلکه تنفرم از او بیشتر شد.
سه فرزندم را به فاصله کم پشت سر هم دنیا آوردم. حتی یکی نبود بگوید تو خودت بچه ای، بچه آوردنت برای چیست؟ زندگی ام به هم ریخته بود، از یک طرف بچه های قد و نیم قد، از طرف دیگه بی عاطفگی شوهرم، بیکاری اش، بعدها مشکل اعتیادش هم اضافه شد، به طوری که نان شب هم نداشتیم بخوریم.
نه سال از زندگی ام با هر بدبختی و تیره روزی سپری شد، هرچقدر تلاش کردم شوهرم را ترک بدهم فایده ای نداشت که نداشت. البته ناگفته نماند که روحیه دینداری، توکل، باورهای دینی و مذهبی در خانواده ما بسیار ضعیف بود و من نیز از والدینم الگو گرفته و برای حل مشکلاتم دست به دامن هر کس یا هر کاری جز خدا می شدم، در واقع اعتقاد به خدا در زندگی ما ضعیف بود و همین موضوع باعث شد تا به بیراهه کشیده شوم.
دیگه واقعاً داشتم کم می آوردم چند بار تصمیم گرفتم به زندگی ام پایان دهم و از شر این زندگی نکبتی که جز بدبختی چیزی برایم نداشت، خلاص شوم.
برای تأمین مخارج مجبور شدم در خانه سالمندان کار کنم تا بچه هایم از گرسنگی نجات پیدا کنند. دوستی به نام ملیحه داشتم که از مشکلات زندگی ام باخبر بود و به منزل ما رفت و آمد داشت، ملیحه با اینکه مجرد بود ولی با پسران و مردان زیادی رابطه داشت و مرا هم تشویق می کرد که دوست پسری برای خود اختیار کنم.
ملیحه، دایی ای به نام بهنام داشت و مرا با او آشنا کرد. بهنام خیلی به من محبت می کرد و قول داده بود مرا از بدبختی نجات بدهد. حدود شش ماه با او در ارتباط بودم. یک روز پیشنهاد داد فرار Escape کنم و به همراهش به یکی از شهرهای شمالی بروم. ابتدا خیلی ترس داشتم ولی بالاخره قبول کردم که همراه او فرار کنم.
او منزلی را در یکی از محله های پایین شهر اجاره کرده بود و بار اول حدود 20 روز با هم در آن خانه بودیم. شاید اولش کمی عذاب وجدان داشتم ولی بخاطر اینکه بهنام خیلی به من محبت می کرد، صدایم در نمی آمد. خیلی با هم خوش بودیم تا اینکه شوهرم مرا پیدا کرد و با کتک به منزل برگرداند فقط بخاطراینکه مادر بچه هایش بودم.
ولی از طرفی بهنام هم دست بردار نبود و می گفت عاشقم است و به هر قیمتی شده مرا بدست خواهد آورد. آنقدر تو سرم خواند تا اینکه دوباره از منزل فرار کردم و این بار 9 روز با بهنام بودم و به همه خواسته های او تن می دادم.
تا اینکه بهنام یک روز به من پیشنهاد داد برای اینکه از شر شوهرم خلاص شوم، مقداری مواد مخدر Drugs از نوع کریستال را تهیه و در منزل جاساز کنم و وقتی شوهرم منزل است به 110 زنگ بزنم و اطلاع دهم تا بتوانم راحت از او طلاق بگیرم، ولی من پیشنهادش را قبول نکردم و این کار را نهایت نامردی می دانستم.
هرچقدر به بهنام گفتم، می خواهم برگردم پیش همسر و بچه هایم او مانع می شد و مرا در منزلش حبس کرده و نهایت سوء استفاده را از من می کرد.
تا اینکه یک شب به بهانه گذاشتن آشغال ها دم در با لباس خانه موفق شدم فرار کنم. پدرم و همسرم مرا به جرم Crime رابطه نامشروع تحویل پلیس Police دادند و از بهنام شکایت کردند. پدرم به قدری مرا کتک زد که تمام صورت و بدنم کبود شده است و درد دارم. دیگر هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم. اگه پدرم مرا زود شوهر نمی داد و حق انتخاب را به من می داد شاید الان روزگارم تیره نبود.
کارشناس ارشد مرکز مشاوره آرامش در این باره می گوید
در برخی از جوامع و فرهنگ ها ازدواج دختران در سنین پایین صورت می گیرد. این ازدواج ها بر اساس تفکرات و باورهای غلطی شکل گرفته و آن را جزئی از آیین و رسوم خود قلمداد نموده اند و بدون اینکه ذره ای از پیامدهای جبران ناپذیر آن آگاه باشند دختران خود را زود شوهر می دهند.
انتخاب آگاهانه و بلوغ فکری در امر ازدواج ضامن سلامتی Health و پایداری زندگی است، ازدواج هایی که در سن پایین و بدون بلوغ فکری صورت می گیرد، از درصد پایداری و موفقیت کمی برخوردار است و پایه های آن سست و هر آن ممکن است از هم پاشیده شود.
آنچه که در کیس فوق قابل تأمل است ازدواج در سن پایین و بدون قدرت انتخاب است و تصمیم گیرنده نهایی پدر خانواده است. علاوه بر این موارد در حالی که فرد به بلوغ جسمانی نیز نرسیده است، پا به زندگی مشترک گذاشته در حالی که نه خودش و نه همسرش از مهارت های زندگی، روابط زناشویی، نیازها و انتظارات، تفاوت های زن و مرد سر رشته ای نداشته و در برخورد با مسائل زندگی قادر به حل آنها نیستند.
آنچه ملموس تر در این خانواده به نظر می رسد، ضعف در ارزش ها، باورهای دینی و اعتقادی است، چرا که فرد دیندار خداترس است و به ارزش هایی مانند عفت و پاکدامنی که در اسلام بخصوص برای جنس زن الزامیست، اهمیت داده و تقوی و پاکدامنی پیشه می کند.
از طرف دیگر مشکل بیکاری همسر و اعتیادش مزید بر علت گردیده و اوضاع خانواده را به کلی درهم ریخته است، ناتوانی، ناآگاهی و عدم مدیریت در بارداری و تنظیم خانواده موجب گشته تا سه فرزند را با فاصله کمی از هم دنیا آورده و وقتی برای رسیدگی به انتظارات و نیازهای عاطفی سرکوب شده او باقی نماند، که در نهایت با دیدن یک روزنه محبت از فرد غریبه و نامحرم به سمت روابط فرازناشویی و نامشروع سوق داده شد.
پیشنهاد ما به این زوج جوان که بدلیل نداشتن آگاهی لازم و مهارت های زندگی با مشکلات عدیده ای روبه رو شدند، این است که با نشست در کنارمشاوران مجرب و روانشناس، با اتخاذ راهکارهای مناسب درمانی و پرورش باورهای دینی و مذهبی گامی موثر در زندگی خود بردارند.
در این کیس فرشته نیز باید بجای فرار از مشکلات و یافتن خوشبختی در منزل فردی دیگر که او نیز هیچ تعهدی نسبت به فرشته نداشت، راهی برای رفع مشکلات و پایندی همسر به خانواده می یافت تا فرزندانش در آینده با همین مشکلات و آسیب ها روبرو نشوند.
ركنا