گفتوگو با مردی که جواد است، جواد یساری!
روزنو : آدرساش را پیدا کرده بودم. میخواستم بروم و ببینماش. دیدن خوانندهای که سالهای سال است در ذهن و زبان مردم سرزمین من جایش را حفظ کرده و برخلاف بسیاری دیگر، هیچ تاریخ مصرفی هم ندارد. میگویند «جواد» است. میگویند از مد افتاده است. حتی بعضیها خجالت میکشند با صدای بلند بگویند که طرفدارش هستند. بله، جواد است؛ «جواد یساری».
مردی که سالهاست خودش است. با یکی از همکارانام آدرس در دست رفتم به محله شاپور. سرراست بود. همینطور که در کوچه راه میرفتیم و چشممان به تابلوی مغازهها بود، به «میترا سپهری» گفتم اینجاست! «فروشگاه یساری». چشم انداختیم و از پشت شیشه دیدیماش که با تلفن حرف میزد. وارد شدیم، سلام کردیم، نشستیم و گپ زدیم. گرم و صمیمی و مهربان. دلش گرفته بود اما همچنان خودش بود و و میگفت: «من همینام». ماحصل دیدار با «جواد یساری» را در ادامه بخوانید…
- شما مگر چه مشکلی دارید که ممنوعالکار هستید؟
یک نفر پیدا نمیشود بیاید به من بگوید که چرا ممنوعالصدا هستم. از ارشاد و… کسانی رفتند که برای من مجوز بگیرند تا بتوانم آلبوم بدهم اما در جواب به آنها گفتهاند که دست نگه دارید، نمیشود. کارهای من کارهای خانوادگی است. دلیلی ندارد که یکی مثل من ممنوعالکار باشد. اما وقتی باران میآید، همه خیس میشوند. اگر مساله این است که ما خوانندههایی «اسمی» هستیم، خب خیلیهای دیگر هم هستند که از ما معروفتر بودهاند اما امروز دارند کار میکنند. فقط انگار با من مشکل دارند. و گرنه همانطور که گفتم من هیچ مشکل خاصی ندارم. من هم دوست دارم مثل خیلیها کار کنم، آلبوم بیرون بدهم و با مردم از طریق موسیقیام ارتباط برقرار کنم. من از مرز شصت سالگی رد کردهام، اما همانطور که میبینی حتی یک دندان خراب هم ندارم. این یعنی برای خودم حرمت و احترام قائل هستم و برای مردمی که من را دوست دارند. تازه رفته ام هر دو زانویم را عمل کردهام و الان کاملا روی پا هستم که برای دوستان و علاقهمندانم بخوانم.
- هنوز اقشار مختلف مردم صدا و سبک شما را دوست دارند و میشنوند. مساله مهم اینجاست که هیچ وقت هم صدا و کار شما مشمول زمان و مد نشده است.
باور کنید اگر کاستی از من منتشر شود، چند میلیون نسخه تیراژ خواهد داشت. با این حال من هستم و برنامه هم اجرا میکنم. بعد از ۱۸سال، امسال عید فقط ایران بودم. هر سال برای اجرا میروم. من کار خودم را میکنم. دو سال پیش یک آلبوم بیرون دادم. اما واقعیتاش را بخواهید، خیلی خرج دارد. که چی بشود؟ من اصلا نمیروم ارشاد که بخواهم درباره مجوز کارم حرف بزنم. چون نتیجهاش را میدانم. من حتی اگر قتل هم انجام داده بودم، باید بعد از ۳۰ سال آزاد میشدم. من نه سیاسی بودم و نه مثل دیگران کارهای آنچنانی انجام دادم. من توی این خطها نبودم.
- مردم کارهای گذشتهتان را خیلی بیشتر دوست دارند و هنوز که هنوز است آنها را زمزمه میکنند.
دلیلاش این است که شخصیتهای خوبی که من در گذشته با آنها همکاری داشتهام، همه مردهاند. جای اینها دیگر کسی نمیآید. این قانون طبیعت است. الان بیشتر جوانها از این «معر»ها دوست دارند. موسیقی اینها نیست. کسانی هم که مرا دوست دارند، مرا این طرف، آن طرف میبرند.
- شما یک شهرت پنهان و عجیب و غریبی دارید که من در کمتر کسی دیدهام.
این را به فال نیک بگیرید. وقتی به فرودگاه میروم مسئول آنجا مدارک من را میبیند. از ته دلش با من حرف میزند و به من لطف میکند. رازش این است که کارهایی که من بیرون دادم. بیحساب نبوده است. من «سپیدهدم» را وقتی منتشر کردم و جاودانه موسیقی ایران شد. «بچهها» را منتشر کردم صدها هزار طلاقی که در شرف وقوع بود، به خوبی و خوشی به آشتی تبدیل شد. «قصه مرد منتظر» که هنوز جوانها دارند گوش میدهند. از هر پنج جوان، دو نفر از من خوششان میآید، اما اگر خوشاش میآید، با تمام وجود پای این علاقهاش میایستد.«صبر ایوب» که همیشه هر جا میروم، مردم از من این آهنگ را میخواهند. این هدیه خداوند است. من ورزشکار تیم ملی کشتی هم بودهام و راهم را براساس باورم انتخاب کردم. وقتی شعری به من میدهند، باید معنیاش را با تمام وجودم بفهمم و درک کنم تا بتوانم آن را بخوانم. این میشود که شنوندههای من آن چیزی که می گویم را باور میکنند و میدانند که از ته دل میخوانم. باور کنید شعر «مادر» را هزاران مادر در خانه و در خلوت خودشان گوش میکنند.
- شما از روز اول همین جواد یساری بودهاید و امروز هم که من اینجا هستم، شما را همانی میبینم که همیشه در ذهنم داشتم. هیچ چیز نتوانسته شما را تغییر بدهد. این برای من خیلی لذتبخش و البته قابل احترام است…- همین که ادا در نمیآورید و…
آفرین…شما به جا و مغازه من نگاه کن. از این مغازه من بفهم. اینجا محله من است. من همین محله شاپور، در بازارچه قوامالدوله به دنیا آمدم. کشتی هم میگرفتم دوست داشتم با مردم باشم. حالا بگویند کلاساش پایین است. من از شعار دادن و این چیزها بدم میآید. آدم باید همانی باشد که به دیگران نشان می دهد. من همین الان هم رفیق کلاس بالا دارم، هم کلاس پایین.
نوارهایی که میزدم از پایین شهر تا بالای شهر همه گوش میدادند. عشق من است که با مردم باشم. تا امروز هم دمشان گرم. حتی دلم نمیآید این مغازهام را بفروشم. میبینید که، من اینجا کاری نمیکنم. از ۱۰ صبح تا ۱۲ میآیم. تبلیغ زیاد هم مردم را اذیت میکند، هم هنرمند را. نه مصاحبهای میکنم، نه چیزی. خلوت خودم را دارم و با مردمی که میبینم کیف میکنم و عشق. اما از مسولان خیلی دلخورم. من یک بچه مسلمان و بچه هیاتی شش دانگ هستم. چه ضرری برای کسی دارم که من هم بتوانم فعالیت کنم؟
- وقتی کسی میگوید که خواندنتان و خود شما«جواد» هستید ناراحت نمیشوید؟
نه. من همین هستم. نمیتوانم طور دیگری و سبک دیگری باشم. بلد هم نیستم دروغ بگویم یا وانمود کنم. خیلی از دوستان آهنگساز کارهایی آوردند که بخوانم اما راستش دیدم از این «دیشدیش»هاست، گفتم شرمنده. خیلی برای کارم و البته برای مردم ارزش قائل هستم. این سبک من است و نمیخواهم آن را عوض کنم. این دوست ما گفت الان مردم از این جور کارهای «دیش دیش» دوست دارند. گفتم شرمنده، اهلاش نیستم. مردم میآیند اینجا و ما کلی با هم عشق میکنیم. مثل همینهایی که میبینید میآیند و میروند. اینجا هم به عشق اینها میآیم. مگر «فردین» چه مشکلی داشت؟ فردین ریشه لوطیگری و مرام و معرفتها را نشان میداد. این فرهنگها از دل مردمی بیرون آمده که پول وجه تمایز آدمهایش نبود. اما حالا ببینید چند سال است چه اتفاقی افتاده است. به هر کس میگویید سلام میگوید پولاش را باید بدهی. همه چیز شده پول.
- با دوستانتان رفتوآمد دارید؟
از دوستان هم دورهای من دیگر کسی نمانده است. همهشان مردهاند. آغاسی بود که او هم مرد. با فوتبالیستها خیلی رفیقم ولی نمیخواهم رفتوآمد داشته باشم. خیلی گوشهنشینام. خود هم میدانم همهاش ضرر است.
من با کسی عکس نمیگیرم و زیاد جای شلوغ نمیروم. یک جایی رفته بودم عروسی یکی از عزیزان. نمیدانید چه خبر شده بود وقتی فهمیدند که من میروم. ۵ هزار آدم آمده بودند آنجا که من را ببینند. برایم این افتخار است. من جلوی این مردم مسئولیت دارم. ۶۸ سال دارم اما هنوز صدایم را نگه داشتهام به عشق این مردم، به عشق این سرزمین. نصف عمر و جوانیام از بین رفت. انتظار دارم مسئولان من را تشویق کنند که کارم را ادامه بدهم، چون مشکل و مساله خاصی نداشته و ندارم.
- هیچ وقت فکر رفتن به سرتان زده است؟
نهخیر. من اینجا را دوست دارم. کسی خانهاش را رها نمیکند. خیلی جاها برای مسافرت رفتهام. به غیر از یکی دوکشور مثل آمریکا. البته از همان اول از آمریکا بدم میآمد. باور کنید هیچ جا ایران نمیشود. با همه گرانی و مشکلاتی که مخصوصا این چند سال اخیر، و بهویژه بالارفتن قیمت دلار پیش آورد. شما نگاه کن ببین به چه قشنگی نشستیم و با هم گپ میزنیم و داریم لذت میبریم. از ایران بروم بیرون دق میکنم. خارج از ایران این حرفها نیست. فقط کار میکنند تا خرجشان را در بیاورند. «اگر شهد و شکر غربت بنوشید….به مانند گدایی وطن نیست». من نمیتوانم بروم. نمیخواهم که بروم.
- چند بچه دارید؟
سه تا بچه داشتم. رضا، مهدی و مجید. اما الان دو تا دارم. مجید را از دست دادم. مجید واقعا نابغه بود. رضا پسرم که بلژیک است، گفت مجید را بفرستید بیاید اینجا. خلاصه رفت و آنجا با گاز حمام خفه شد و فوت کرد. مجید را آوردم و همین جا با کمال احترام در خاک خودش دفنش کردم. این را گفتم که چون پسرم بلژیک درس میخواند، برای رفتن مشکلی ندارم. گاهی هم میروم در کشورهای مختلف اجرا میگذارم. آلمان اجرا داشتم، بلژیک هم اجراهایی داشتم با ۳ هزار نفر جمعیت. من عاشق ایران هستم. همین امروز هم با این گرانیها و مشکلات بهتر از همه دنیاست. اینجا همدیگر را میبینیم و دور هم هستیم.
- با چه شاعرانی کار میکنید؟
شاعری نمانده است. همه مردهاند. کارهای قدیمیام را با شعر کسانی مثل جوزانی اجرا میکردم که ترانه «مادر» را نوشته بود و شعرهای خوب دیگری برایم گفته بود. یک آقای دیگری هم هست به اسم آقای«جویباری» که دو تا از شعرهایش را خواندم در آلبوم دو سال پیش.من تا امروز یازده آلبوم منتشر کردم اما امروزه واقعا انتشار آلبوم هزینههای زیادی دارد که از توان من خارج است. اگر بخواهم آلبومی منتشر کنم حداقل ۶۰-۵۰ میلیون برایم تمام میشود. واقعا سخت است. من که کار نمیکنم، نمیتوانم از پس هزینههایش بربیایم. اسپانسر هم اگر باشد وقتی فروش نداشته باشد قدم جلو نمیگذارد.
- شنیدم که مجلهای انگلیسی زبان، چند صفحهاش را به شما اختصاص داده؟
(از کشوی میزش مجلهای بیرون میآورد). بله. همین است. خیلی از مجلهها و مطبوعات خارج از ایران به من لطف داشتهاند. میبینید چند صفحه از من مطلب نوشته است. البته واقعا اینها آنقدر مرا خوشحال نمیکند. گاهی وقتها هم شبکههای خارج از ایران شیطنتهایی می کنند و به عنوان مصاحبهای از من را بدون اینکه از من اجازه بگیرند پخش میکنند آن هم به صورت تکه تکه. یکبار که این اتفاق افتاد من مسوول آن شبکه را تلفنی پیدا کردم و گفتم که این کار خیلی زشتی است و او هم معذرت خواهی کرد. به همین دلیل کمتر در مصاحبهای شرکت میکنم یا در فیلمی حضور پیدا میکنم. نمایشنامههایی هم به من به من پیشنهاد شده اما من قبول نکردم. من فقط از دوستانم می خواهم که حرمت من را نگه دارند و مث همیشه رفیق باشند و لوطی منش.
- فکر میکنید سبک شما چه فرقی با دیگران دارد؟
سبک من یک سبک«خانوادگی» است. به نظر من این فرق من با دیگران است. موسیقی من را همه میتوانند گوش کنند. یعنی همه خانواده در کنار هم. هیچ چیز بدی در آن وجود ندارد. متاسفانه خیلی از موسیقیها این ویژگی را ندارند. برای همین است که سالهای سال است مردم به من لطف دارند و مرا فراموش نمی کنند.
مردی که سالهاست خودش است. با یکی از همکارانام آدرس در دست رفتم به محله شاپور. سرراست بود. همینطور که در کوچه راه میرفتیم و چشممان به تابلوی مغازهها بود، به «میترا سپهری» گفتم اینجاست! «فروشگاه یساری». چشم انداختیم و از پشت شیشه دیدیماش که با تلفن حرف میزد. وارد شدیم، سلام کردیم، نشستیم و گپ زدیم. گرم و صمیمی و مهربان. دلش گرفته بود اما همچنان خودش بود و و میگفت: «من همینام». ماحصل دیدار با «جواد یساری» را در ادامه بخوانید…
- شما مگر چه مشکلی دارید که ممنوعالکار هستید؟
یک نفر پیدا نمیشود بیاید به من بگوید که چرا ممنوعالصدا هستم. از ارشاد و… کسانی رفتند که برای من مجوز بگیرند تا بتوانم آلبوم بدهم اما در جواب به آنها گفتهاند که دست نگه دارید، نمیشود. کارهای من کارهای خانوادگی است. دلیلی ندارد که یکی مثل من ممنوعالکار باشد. اما وقتی باران میآید، همه خیس میشوند. اگر مساله این است که ما خوانندههایی «اسمی» هستیم، خب خیلیهای دیگر هم هستند که از ما معروفتر بودهاند اما امروز دارند کار میکنند. فقط انگار با من مشکل دارند. و گرنه همانطور که گفتم من هیچ مشکل خاصی ندارم. من هم دوست دارم مثل خیلیها کار کنم، آلبوم بیرون بدهم و با مردم از طریق موسیقیام ارتباط برقرار کنم. من از مرز شصت سالگی رد کردهام، اما همانطور که میبینی حتی یک دندان خراب هم ندارم. این یعنی برای خودم حرمت و احترام قائل هستم و برای مردمی که من را دوست دارند. تازه رفته ام هر دو زانویم را عمل کردهام و الان کاملا روی پا هستم که برای دوستان و علاقهمندانم بخوانم.
- هنوز اقشار مختلف مردم صدا و سبک شما را دوست دارند و میشنوند. مساله مهم اینجاست که هیچ وقت هم صدا و کار شما مشمول زمان و مد نشده است.
باور کنید اگر کاستی از من منتشر شود، چند میلیون نسخه تیراژ خواهد داشت. با این حال من هستم و برنامه هم اجرا میکنم. بعد از ۱۸سال، امسال عید فقط ایران بودم. هر سال برای اجرا میروم. من کار خودم را میکنم. دو سال پیش یک آلبوم بیرون دادم. اما واقعیتاش را بخواهید، خیلی خرج دارد. که چی بشود؟ من اصلا نمیروم ارشاد که بخواهم درباره مجوز کارم حرف بزنم. چون نتیجهاش را میدانم. من حتی اگر قتل هم انجام داده بودم، باید بعد از ۳۰ سال آزاد میشدم. من نه سیاسی بودم و نه مثل دیگران کارهای آنچنانی انجام دادم. من توی این خطها نبودم.
- مردم کارهای گذشتهتان را خیلی بیشتر دوست دارند و هنوز که هنوز است آنها را زمزمه میکنند.
دلیلاش این است که شخصیتهای خوبی که من در گذشته با آنها همکاری داشتهام، همه مردهاند. جای اینها دیگر کسی نمیآید. این قانون طبیعت است. الان بیشتر جوانها از این «معر»ها دوست دارند. موسیقی اینها نیست. کسانی هم که مرا دوست دارند، مرا این طرف، آن طرف میبرند.
- شما یک شهرت پنهان و عجیب و غریبی دارید که من در کمتر کسی دیدهام.
این را به فال نیک بگیرید. وقتی به فرودگاه میروم مسئول آنجا مدارک من را میبیند. از ته دلش با من حرف میزند و به من لطف میکند. رازش این است که کارهایی که من بیرون دادم. بیحساب نبوده است. من «سپیدهدم» را وقتی منتشر کردم و جاودانه موسیقی ایران شد. «بچهها» را منتشر کردم صدها هزار طلاقی که در شرف وقوع بود، به خوبی و خوشی به آشتی تبدیل شد. «قصه مرد منتظر» که هنوز جوانها دارند گوش میدهند. از هر پنج جوان، دو نفر از من خوششان میآید، اما اگر خوشاش میآید، با تمام وجود پای این علاقهاش میایستد.«صبر ایوب» که همیشه هر جا میروم، مردم از من این آهنگ را میخواهند. این هدیه خداوند است. من ورزشکار تیم ملی کشتی هم بودهام و راهم را براساس باورم انتخاب کردم. وقتی شعری به من میدهند، باید معنیاش را با تمام وجودم بفهمم و درک کنم تا بتوانم آن را بخوانم. این میشود که شنوندههای من آن چیزی که می گویم را باور میکنند و میدانند که از ته دل میخوانم. باور کنید شعر «مادر» را هزاران مادر در خانه و در خلوت خودشان گوش میکنند.
- شما از روز اول همین جواد یساری بودهاید و امروز هم که من اینجا هستم، شما را همانی میبینم که همیشه در ذهنم داشتم. هیچ چیز نتوانسته شما را تغییر بدهد. این برای من خیلی لذتبخش و البته قابل احترام است…- همین که ادا در نمیآورید و…
آفرین…شما به جا و مغازه من نگاه کن. از این مغازه من بفهم. اینجا محله من است. من همین محله شاپور، در بازارچه قوامالدوله به دنیا آمدم. کشتی هم میگرفتم دوست داشتم با مردم باشم. حالا بگویند کلاساش پایین است. من از شعار دادن و این چیزها بدم میآید. آدم باید همانی باشد که به دیگران نشان می دهد. من همین الان هم رفیق کلاس بالا دارم، هم کلاس پایین.
نوارهایی که میزدم از پایین شهر تا بالای شهر همه گوش میدادند. عشق من است که با مردم باشم. تا امروز هم دمشان گرم. حتی دلم نمیآید این مغازهام را بفروشم. میبینید که، من اینجا کاری نمیکنم. از ۱۰ صبح تا ۱۲ میآیم. تبلیغ زیاد هم مردم را اذیت میکند، هم هنرمند را. نه مصاحبهای میکنم، نه چیزی. خلوت خودم را دارم و با مردمی که میبینم کیف میکنم و عشق. اما از مسولان خیلی دلخورم. من یک بچه مسلمان و بچه هیاتی شش دانگ هستم. چه ضرری برای کسی دارم که من هم بتوانم فعالیت کنم؟
- وقتی کسی میگوید که خواندنتان و خود شما«جواد» هستید ناراحت نمیشوید؟
نه. من همین هستم. نمیتوانم طور دیگری و سبک دیگری باشم. بلد هم نیستم دروغ بگویم یا وانمود کنم. خیلی از دوستان آهنگساز کارهایی آوردند که بخوانم اما راستش دیدم از این «دیشدیش»هاست، گفتم شرمنده. خیلی برای کارم و البته برای مردم ارزش قائل هستم. این سبک من است و نمیخواهم آن را عوض کنم. این دوست ما گفت الان مردم از این جور کارهای «دیش دیش» دوست دارند. گفتم شرمنده، اهلاش نیستم. مردم میآیند اینجا و ما کلی با هم عشق میکنیم. مثل همینهایی که میبینید میآیند و میروند. اینجا هم به عشق اینها میآیم. مگر «فردین» چه مشکلی داشت؟ فردین ریشه لوطیگری و مرام و معرفتها را نشان میداد. این فرهنگها از دل مردمی بیرون آمده که پول وجه تمایز آدمهایش نبود. اما حالا ببینید چند سال است چه اتفاقی افتاده است. به هر کس میگویید سلام میگوید پولاش را باید بدهی. همه چیز شده پول.
- با دوستانتان رفتوآمد دارید؟
از دوستان هم دورهای من دیگر کسی نمانده است. همهشان مردهاند. آغاسی بود که او هم مرد. با فوتبالیستها خیلی رفیقم ولی نمیخواهم رفتوآمد داشته باشم. خیلی گوشهنشینام. خود هم میدانم همهاش ضرر است.
من با کسی عکس نمیگیرم و زیاد جای شلوغ نمیروم. یک جایی رفته بودم عروسی یکی از عزیزان. نمیدانید چه خبر شده بود وقتی فهمیدند که من میروم. ۵ هزار آدم آمده بودند آنجا که من را ببینند. برایم این افتخار است. من جلوی این مردم مسئولیت دارم. ۶۸ سال دارم اما هنوز صدایم را نگه داشتهام به عشق این مردم، به عشق این سرزمین. نصف عمر و جوانیام از بین رفت. انتظار دارم مسئولان من را تشویق کنند که کارم را ادامه بدهم، چون مشکل و مساله خاصی نداشته و ندارم.
- هیچ وقت فکر رفتن به سرتان زده است؟
نهخیر. من اینجا را دوست دارم. کسی خانهاش را رها نمیکند. خیلی جاها برای مسافرت رفتهام. به غیر از یکی دوکشور مثل آمریکا. البته از همان اول از آمریکا بدم میآمد. باور کنید هیچ جا ایران نمیشود. با همه گرانی و مشکلاتی که مخصوصا این چند سال اخیر، و بهویژه بالارفتن قیمت دلار پیش آورد. شما نگاه کن ببین به چه قشنگی نشستیم و با هم گپ میزنیم و داریم لذت میبریم. از ایران بروم بیرون دق میکنم. خارج از ایران این حرفها نیست. فقط کار میکنند تا خرجشان را در بیاورند. «اگر شهد و شکر غربت بنوشید….به مانند گدایی وطن نیست». من نمیتوانم بروم. نمیخواهم که بروم.
- چند بچه دارید؟
سه تا بچه داشتم. رضا، مهدی و مجید. اما الان دو تا دارم. مجید را از دست دادم. مجید واقعا نابغه بود. رضا پسرم که بلژیک است، گفت مجید را بفرستید بیاید اینجا. خلاصه رفت و آنجا با گاز حمام خفه شد و فوت کرد. مجید را آوردم و همین جا با کمال احترام در خاک خودش دفنش کردم. این را گفتم که چون پسرم بلژیک درس میخواند، برای رفتن مشکلی ندارم. گاهی هم میروم در کشورهای مختلف اجرا میگذارم. آلمان اجرا داشتم، بلژیک هم اجراهایی داشتم با ۳ هزار نفر جمعیت. من عاشق ایران هستم. همین امروز هم با این گرانیها و مشکلات بهتر از همه دنیاست. اینجا همدیگر را میبینیم و دور هم هستیم.
- با چه شاعرانی کار میکنید؟
شاعری نمانده است. همه مردهاند. کارهای قدیمیام را با شعر کسانی مثل جوزانی اجرا میکردم که ترانه «مادر» را نوشته بود و شعرهای خوب دیگری برایم گفته بود. یک آقای دیگری هم هست به اسم آقای«جویباری» که دو تا از شعرهایش را خواندم در آلبوم دو سال پیش.من تا امروز یازده آلبوم منتشر کردم اما امروزه واقعا انتشار آلبوم هزینههای زیادی دارد که از توان من خارج است. اگر بخواهم آلبومی منتشر کنم حداقل ۶۰-۵۰ میلیون برایم تمام میشود. واقعا سخت است. من که کار نمیکنم، نمیتوانم از پس هزینههایش بربیایم. اسپانسر هم اگر باشد وقتی فروش نداشته باشد قدم جلو نمیگذارد.
- شنیدم که مجلهای انگلیسی زبان، چند صفحهاش را به شما اختصاص داده؟
(از کشوی میزش مجلهای بیرون میآورد). بله. همین است. خیلی از مجلهها و مطبوعات خارج از ایران به من لطف داشتهاند. میبینید چند صفحه از من مطلب نوشته است. البته واقعا اینها آنقدر مرا خوشحال نمیکند. گاهی وقتها هم شبکههای خارج از ایران شیطنتهایی می کنند و به عنوان مصاحبهای از من را بدون اینکه از من اجازه بگیرند پخش میکنند آن هم به صورت تکه تکه. یکبار که این اتفاق افتاد من مسوول آن شبکه را تلفنی پیدا کردم و گفتم که این کار خیلی زشتی است و او هم معذرت خواهی کرد. به همین دلیل کمتر در مصاحبهای شرکت میکنم یا در فیلمی حضور پیدا میکنم. نمایشنامههایی هم به من به من پیشنهاد شده اما من قبول نکردم. من فقط از دوستانم می خواهم که حرمت من را نگه دارند و مث همیشه رفیق باشند و لوطی منش.
- فکر میکنید سبک شما چه فرقی با دیگران دارد؟
سبک من یک سبک«خانوادگی» است. به نظر من این فرق من با دیگران است. موسیقی من را همه میتوانند گوش کنند. یعنی همه خانواده در کنار هم. هیچ چیز بدی در آن وجود ندارد. متاسفانه خیلی از موسیقیها این ویژگی را ندارند. برای همین است که سالهای سال است مردم به من لطف دارند و مرا فراموش نمی کنند.