همسرکشی با قاتل اجارهای
در دوازدهمین روز آذر ماه هنگامی که کشیک قتل بودم از سوی مأموران کلانتری تهرانپارس اعلام شد که یک جسد در جاده تلو کشف شده است. بیدرنگ با اکیپ تشخیص هویت به محل حادثه در پیچ چهارم جاده تلو در شرق تهران رفتیم.
جسد طنابپیچ شده متعلق به مردی حدوداً سی و پنج تا چهل ساله بود که هیچ اوراق هویتی در جیبش نداشت. بررسیهای اولیه نشان میداد که مقتول در جای دیگری به قتل رسیده و جسدش به این نقطه خلوت آورده و رها شده است.
پزشکی قانونی هم اعلام کرد حدود بیست و چهار ساعت از مرگ مرد جوان گذشته و به احتمال زیاد او بر اثر خفگی جانش را از دست داده است. کشف اینگونه پروندهها که با جسدی بیهویت روبهرو میشدیم کمی سخت بود، اما من باید تمام تلاشم را میکردم تا بتوانم راز این جنایت هولناک را فاش کنم.
صبح وقتی به اداره رسیدم اولین کاری که کردم این بود که به جستجوی افراد مفقود شده پرداختم یک ساعت بعد متوجه شدم یک مرد مفقود شده بنام صالح اطلاعات و مشخصاتش شبیه جسدی است که پیدا کردهایم، وقتی تاریخ اعلام مفقودی او را دیدم دیگر اطمینان پیدا کردم که جسد متعلق به صالح است. برای همین از اعضای خانوادهاش دعوت کردیم تا با حضور در پزشکی قانونی جسد صالح را شناسایی کنند.
با حضور زن جوانی و مرد پیری که خود را پدر صالح معرفی میکرد جسد احراز هویت شد. ساعتی بعد از همسر او ستاره تحقیقات را آغاز کردم که مدعی شد روز حادثه صالح از خانه خارج شده است تا به محل کارش برود، اما ساعتی بعد وقتی با محل کار همسرش تماس گرفته و متوجهشده که او به محل کارش نرفته است بیمارستانها و کلانتریهای اطراف را جستجو و موضوع گم شدن شوهرش را به پلیس و خانوادهاش اطلاع داده است.
چند روزی خانواده مقتول درگیر مراسم بودند، اما من تحقیقات را از همکاران و دوستان او انجام دادم و متوجه شدم نه با کسی اختلاف حساب داشته و نه با کسی درگیر بوده است، همه دوستان صالح او را مردی آرام و درعینحال مهربان میشناختند. همین موضوع باعث شد تا من به خانواده او مظنون شوم. موضوع را به بازپرس ویژه قتل اطلاع دادم و او دستور داد که تحقیقات بیشتری را از همسرش انجام دهیم.
هفت روز بعد از تحویل دادن جسد به خانواده مقتول تحقیقات را از ستاره آغاز کردم. زن ۲۷ ساله در تحقیقات مدعی شد نمیداند چه کسی این بلا را سر همسرش آورده و از اینکه او به قتل رسیده شوکه شده است. میدانستم که ستاره با این استرسی که دارد چیزی را از ما پنهان میکند.
روی روابط او متمرکز شدیم و در جریان تحقیقات متوجه شدم او با مرد جوانی به نام فرزاد در ارتباط است. وقتی موضوع را به بازپرس ویژه قتل اطلاع دادیم، او دستور داد فرزاد را بازداشت کنیم.
مرد جوان را در حوالی فلکه اول تهرانپارس بازداشت کردیم، اما در تحقیقات در چند روز اول مدعی بود هیچ ارتباطی با ستاره ندارد و تنها در کار خریدوفروش سیمکارت تلفن همراه با زن جوان همکاری میکند. چند روزی تحقیقات را ادامه دادیم تا بالاخره فرزاد لب به اعتراف گشود و پرده از رابطه خود با زن مقتول برداشت.
پسر جوان در تحقیقات گفت «هشت سال است که با ستاره دوست و آشنا شدم و با هم ارتباط داریم، اما من همسر او را نکشتم و او یک قاتل اجیر کرده است تا صالح را به قتل برساند، من دخالتی در قتل او نداشتم.»
با اعترافات فرزاد بلافاصله زن جوان را هم بازداشت کردیم و او که رازش را فاششده میدید در اعترافاتی تلخ پرده از راز قتل همسرش برداشت.
ستاره در بازجوییها مدعی شد «چندین سال مخفیانه با فرزاد در ارتباط بودم و عاشق او شدم، چند بار به فرزاد گفتم که بگذار تا از همسرم طلاق بگیرم تا با تو ازدواج کنم، اما او مدعی شد هیچوقت یک زن طلاق گرفته را بهعنوان همسر قبول نمیکند. چند ماه قبل فرزاد به من پیشنهاد داد تا صالح را از میان برداریم و برای همین یک قاتل اجیر کنیم. او به من گفت فردی را به اسم حسن میشناسد که یک مجرم حرفهای است و در قبال پول میتواند همسرم را به قتل برساند».
زن جوان ادامه داد: «چند باری با حسن صحبت کردم، اما او بههیچوجه راضی نمیشد تا همسرم را به قتل برساند تا اینکه بالاخره با پرداخت پول بیشتر او قبول کرد همسرم را بکشد و الان هم هیچ اطلاعی ندارم که او کجا است، فقط میدانم که پاتوقش در محله حکیمیه تهران است.»
با اعترافات ستاره و فرزاد بلافاصله تحقیقات را برای دستگیری مجرم حرفهای آغاز کردم، اما متوجه شدیم او از مخفیگاهش فرار کرده است و هیچ ردی از او وجود ندارد.
دو سال از گم شدن عامل اصلی جنایت میگذشت و از اینکه نتوانسته بودم او را دستگیر کنم عصبانی بودم. همیشه بهخاطر اینکه این پرونده به سرانجام نرسیده بود خودم را سرزنش میکردم تا اینکه تیر ماه سال ۹۱ افسر پلیس آگاهی پردیس با من تماس گرفت و از دستگیری مجرمی خبر داد که ما بهدنبال دستگیری او بودیم.
سریع خودم را به پردیس رساندم و حسن را درحالیکه به جرم سرقت خودرو بازداشت شده بود دیدم. با انجام اقدامات قضایی او را تحویل گرفته و به پلیس آگاهی آوردم.
حسن در تحقیقات اولیه به قتل صالح اعتراف کرد و گفت: «همراه دوستم اصغر، مقتول را بهعنوان مسافر سوار کردیم و در انتهای خیابان دماوند از مسیر اصلی منحرف و در یک محله خلوت، اصغر طناب را به دور گردنش انداخت تا او را خفه کنند، اما وقتی زورش نرسید با یکدیگر او را به قتل رساندیم. بعد هم جسدش را در یک محل خلوت در جاده تلو رها کردیم و به شهر بازگشتیم.
با اعترافات این مجرم حرفهای همدستش را هم دو هفته بعد دستگیر کنیم و از اینکه یکبار دیگر پرونده قتلی را به سرانجام رسانده بودم خوشحال شدم.