به روز شده در: ۰۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵
کد خبر: ۶۶۴۹۹۱
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۸ - ۲۵ آذر ۱۴۰۳

پیامک‌های نیمه‌شب، زوج جوان را به دادگاه خانواده کشاند

حمید وقتی بی‌توجهی همسرش را دید، رو به من کرد و گفت آقا شما یک چیزی ‌بگویید. مژگان که حرف من را گوش نمی‌دهد، شاید حرف شما را گوش بدهد. مژگان نگاهی به من کرد و رو به حمید گفت: عزیزم زندگی ما خراب شده، دیر به فکر شدی. باید آن‌وقت که با دختر دیگری شب‌ها پیامک‌بازی می‌کردی و میهمانی می‌رفتی، می‌دانستی که آخر و عاقبتش دادگاه و طلاق است.
روزنو :

پیامک‌های نیمه‌شب، زوج جوان را به دادگاه خانواده کشاند

ساعت حدود‌ 10 صبح بود. نزدیک دکه روزنامه‌فروشی روبه‌روی دادگاه خانواده پسری جوان در حال سیگارکشیدن بود.ناگهان با دختری جوان که ‌پالتویی بنفش‌رنگ به تن داشت و ‌چتری آبی نیز در دستش بود، مواجه شد و سریعا سیگارش را خاموش کرد و سراسیمه به دنبال دختر جوان رفت و از دور صدا زد‌: مژگان جان! مژگان جان...! عزیزم صبر کن، به خدا داری اشتباه می‌کنی، من خیانت نکردم. من تو را خیلی دوست دارم، لطفا زندگی‌مان را خراب نکن. من ‌اشتباه کردم، خواهش می‌کنم منو ببخش... .

اما دختر جوان بدون توجه به حرف‌های پسر، به راه خود ادامه داد و راهی ورودی مجتمع خانواده شد. این صحنه توجه من را جلب کرد. به دنبال دختر جوان رفتم. در ‌آسانسور دختر جوان ابلاغیه وقت رسیدگی‌اش را ‌نشان داد و از من خواست تا شعبه او را راهنمایی کنم و در مسیر کمی از علت حضورش را توضیح داد.‌

وارد طبقه سوم که شدیم، انتهای سالن مدیر دفتر شعبه از اتاق بیرون آمده بود و شماره پرونده را برای بار چندم ‌صدا می‌زد. از دور به او اشاره کردیم و وارد شعبه شدیم. همان لحظه پسر جوان به نام حمید نیز نفس‌نفس‌زنان خودش را از پله‌ها به ما رساند و گفت: مژگان بیا برگردیم. بیا زندگی‌مان را سر چند‌ پیامک و یک سوءتفاهم خراب نکنیم. قول می‌دهم دیگر اشتباه نکنم. لطفا من را ببخش. اما مژگان باز هم هیچ توجهی به این حرف‌ها نمی‌کرد.

حمید وقتی بی‌توجهی همسرش را دید، رو به من کرد و گفت آقا شما یک چیزی ‌بگویید. مژگان که حرف من را گوش نمی‌دهد، شاید حرف شما را گوش بدهد. مژگان نگاهی به من کرد و رو به حمید گفت: عزیزم زندگی ما خراب شده، دیر به فکر شدی. باید آن‌وقت که با دختر دیگری شب‌ها پیامک‌بازی می‌کردی و میهمانی می‌رفتی، می‌دانستی که آخر و عاقبتش دادگاه و طلاق است.

مدیر دفتر پس از مشاهده ابلاغیه و هماهنگی با قاضی پرونده، اجازه ورود به ما داد و ما وارد اتاق قاضی شدیم.

مژگان با فاصله چند صندلی از حمید نشست و از کیفش چند برگه کاغذ در‌آورد و نگاهی به حلقه درون دستش کرد و سرش را آرام بلند کرد و همان‌طور که دستانش می‌لرزید، قطره اشکی از گوشه چشمانش روی برگه‌ها افتاد و نفس عمیقی کشید. گفت: آقای قاضی لطفا تمامش کنید! من تحمل زندگی‌کردن با مردی را که فکر و ذهنش پیش دختری دیگر باشد، ‌ندارم.

این جمله‌ها مُهر پایانی بود بر زندگی یک‌ساله مژگان و حمید 25‌ساله که تنها راه نجات خود را دادخواست طلاق می‌دانستند. قاضی از جای خود بلند شد و پرده اتاقش را کشید و رو به این زوج جوان کرد و گفت: حیف این هوا نیست که شما اینجا نشسته‌اید. بهتر است تا زمانی که جوان هستید، از زندگی‌تان نهایت استفاده را ببرید. مژگان رو به قاضی گفت اگر ماجرای زندگی ما را بشنوید، متوجه خواهید شد ادامه‌دادن به این زندگی باعث حیف‌شدن عمر من می‌شود و من چیزی از دست نمی‌دهم‌!

قاضی پرونده را از روی میز برداشت و نگاهی کوتاه به پرونده کرد و رو به این زوج جوان گفت: شما که سنی ندارید، خیلی جوان هستید. من از متن دادخواست شما چیزی متوجه نشدم که مشکل اصلی شما چیست؟ واقعا چرا دادخواست طلاق دادید؟ لطفا یکی از اول ماجرا را برایم دقیق تعریف کند تا من متوجه مشکل شما و علت دادخواست طلاق‌تان بشوم؟

مژگان زیرچشمی نگاهی به حمید کرد و گفت: حاج آقا راستش هیچ‌‌وقت فکر نمی‌کردم نتیجه عشق در یک نگاه دادگاه خانواده باشد. حمید با احساس من بازی کرده است. او به من خیانت کرده. او با دختر دیگری در ارتباط است و برگه‌های درون دستش را نشان داد و گفت: این هم پیامک‌های شبانه او با دختری به نام سحر است که من یک شب تا صبح آنها را در گوشی او خواندم و احساسم نابود شد. الان هم کاری ندارم به رابطه او، من تقاضای طلاق دارم و دیگر تحمل این زندگی را ندارم.

حمید سریعا جواب داد و گفت: به خدا اشتباه می‌کنی. من خیانت نکردم. این فقط یک ارتباط ساده و معمولی است. چرا فکر می‌کنی من خیانت کرده‌ام؟‌ من هیچ‌گونه رابطه جنسی با این دختر نداشتم، فقط چند بار‌ دیدمش و‌ کمی حرف معمولی زدیم. تو چرا این‌قدر طرز تفکرت ضعیف است. ‌ کمی به‌روز و امروزی باش. من کار بدی نکرده‌ام...!

قاضی رو به حمید کرد و گفت: پسرم خیلی مبهم حرف می‌زنی. کامل و صریح بگو ماجرا ‌و داستان این پیامک‌ها چیست؟ شاید همسرت پذیرفت که سوءتفاهم بوده است.

حمید جواب داد: جناب قاضی بگذارید از آشنایی خودمان شروع کنم، به پیامک‌ها هم می‌رسیم. راستش را بخواهید به اصرار یکی از دوستانم برای جشن تولدش رفتم و همان‌جا بود که با مژگان آشنا شدم. مژگان دوست نگار، همسر محسن بود. همان نگاه اول کافی بود که عاشقش شوم. من هم مثل مژگان در یک نگاه عاشق شدم و به او همان‌جا گفتم و شماره‌اش را گرفتم و واقعا قصد من ازدواج بود.

حاج آقا مدت کوتاهی با هم دوست بودیم که مژگان گفت خانواده‌اش از ارتباط ما آگاه شده‌اند و اگر واقعا او را دوست دارم، باید به خواستگاری بروم. من هم با توجه به اینکه تازه درسم تمام شده بود و یک آرایشگاه زده بودم، شرایط سختی داشتم اما چون مژگان را خیلی دوست داشتم و دارم، قبول کردم و عقد کردیم و به خاطر هزینه‌های سنگین عروسی، یک سفر رفتیم و زندگی مشترک ما الان نزدیک به یک سال است که شروع شده است. همین و الان به خاطر چند پیامک اشتباه‌ و یک سوءتفاهم که او فکر می‌کند من به او خیانت کردم، اینجا هستیم. به نظر من که ما اصلا مشکلی نداریم و این مژگان است که موضوع ساده و یک ارتباط معمولی را خیلی بزرگ کرده است.

مژگان دستش را بالا آورد و گفت: متأسفم که خیانت را یک موضوع ساده می‌بینی. اگر من هم این کار را می‌کردم، همین جواب را می‌دادی؟

آقای قاضی حمید یک دروغ‌گو است، مشکل ما بزرگ است، خیلی‌ هم بزرگ. اصلا جناب قاضی اجازه بدهید بقیه ماجرا را من تعریف می‌کنم تا حقیقت نمایان شود.

مژگان ادامه داد و گفت: بله همه‌چیز خوب بود تا اینکه حمید به بهانه‌های مختلف چند ماه شب دیر به خانه می‌آمد و وقتی من علت این دیر آمدن‌ها را جویا می‌شدم،‌ می‌گفت مشتری داشته و به خاطر همین دیر می‌آید. یک شب اتفاقی گفتم شام درست کنم و بروم مغازه که دوتایی شام بخوریم اما به محض اینکه رسیدم نزدیک مغازه دیدم او سوار ماشین یک دختر شد و رفت. این صحنه باعث شد چند ساعتی آنجا میخکوب شوم. چیزی نگفتم و برگشتم خانه. آن شب هم دیر آمد و مثل هر شب دروغ پشت دروغ که مشتری داشته است و بهانه‌های الکی و علت دیر آمدنش را خیلی زیبا با دروغ توجیه کرد و من خودم را کنترل کردم و چیزی نگفتم؛ چون زندگی‌مان را دوست داشتم و فکر کردم من اشتباه می‌کنم. شاید آن‌طور که من فکر می‌کنم نبوده است و نباید خیلی احساساتی عمل کنم. صبوری کردم و چیزی نگفتم!

اما جناب قاضی با رفتار‌های حمید هر لحظه و هر روزی که می‌گذشت بیشتر مطمئن می‌شدم او به من خیانت می‌کند و بعد از چند شب دیدم در جیب کاپشنش کش موی زنانه است و لباس‌هایش هم بوی عطر زنانه می‌داد. شب که خواب بود برایش پیامک آمد و چون من بیدار بودم گوشی او را چک کردم و دیدم حدسم درست است. او با یک دختر دیگر در ارتباط است. نتواستم جلوی خودم را بگیرم، از پیام‌های او اسکرین‌شات گرفته و او را از خواب بیدار کردم و کل ماجرا را برایش گفتم.

حمید سکوت کرد و فقط به من می‌گفت من اشتباه می‌کنم و این یک ارتباط ساده است. جناب قاضی من دیگر تحمل ندارم با یک مرد خیانتکار و دروغ‌گو زندگی کنم، لطفا حکم صلاق مرا صادر کنید. این زندگی دیگر برای من رنگ‌وبوی عشق ندارد.

حمید سرش را پایین انداخته بود و با صدای قاضی سرش را بالا آورد و گفت: توضیحی ندارم، فقط می‌خواهم بگویم خیانت نکردم، اما قبول دارم اشتباه کردم. من مژگان را دوست دارم و با آن خانم ارتباطی نداشتم. فقط از سر کنجکاوی به او پیامک زدم و یک بار هم با او بیرون رفتم. این یک ارتباط ساده و معمولی بود. من زندگی‌ام را دوست دارم و هرگز به مژگان خیانت نکردم و هیچ ارتباط جنسی با آن خانم نداشتم. من خواستم به مژگان توضیح بدهم اما او گوش نمی‌دهد و فکر می‌کند من خیانتکارم ولی من به خاطر شرایط مالی سرخورده شده بودم و رابطه عاطفی ما هم به خاطر همین مسئله سرد شده بود و این دختر هم که در اینستاگرام با من آشنا شده بود از این مسئله بو برده بود و من در دام او افتادم. مژگان جان، قسم می‌خورم از آن شب که تو رفتی دیگر نه به او پیامی دادم، نه او را دید‌م‌. بیا و یک فرصت دیگر به من بده و زندگی‌مان را خراب نکن.

مژگان از جای خودش بلند شد و گفت: جناب قاضی من دیگر توان ادامه‌دادن ندارم. حمید فرد متعهدی نیست و من به او اعتماد ندارم؛ چون او دروغ می‌گوید و این بار اولش نیست. من هرگز نمی‌توانم او را ببخشم و فقط طلاق می‌خواهم. و بدون توجه به خواهش‌ها و حرف‌های حمید اتاق را ترک کرد. پس از رفتن مژگان، قاضی پرونده رو به حمید کرد و گفت دو ماه به مشاوره بروید. دو ماه فرصت داری تا زندگی‌ات را درست کنی و همسرت را برای ادامه زندگی راضی کنی. اگر راضی نشد آن‌وقت حکم طلاق شما را صادر می‌کنم.

تحلیل و بررسی این پرونده طلاق

متأسفانه عوامل زیادی در ایجاد یک طلاق مخصوصا این پرونده طلاق وجود داشت، ازجمله: دروغ‌گویی و نداشتن صداقت، عدم تعهد، نداشتن سواد کافی از رابطه زناشویی، ارتباط آزاد با جنس مخالف، عدم مسئولیت‌پذیری، تفکیک قائل‌نشدن بین زندگی متأهلی و مجردی، انتخاب هیجانی و از سر احساس، سن کم، طلاق عاطفی و... که سبب شده این زوج جوان وارد چنین چالش‌هایی شوند و در نهایت راه نجات را جدایی و طلاق بدانند.

مشاهده می‌کنید که متأسفانه حمید با داشتن همسر، به بهانه‌های واهی سعی دارد رفتار صد درصد اشتباه خود را توجیه کند، اما او باید بداند مشکلات مالی، روحی یا هر مسئله دیگری هیچ مجوزی برای ارتباط با جنس مخالف را به افراد متأهل نمی‌دهد.

افراد باید بدانند وقتی ازدواج کردند یا وارد یک رابطه احساسی با فردی شدند، اولین نکته برای پایداری آن رابطه تعهد و داشتن صداقت است و این مسئله یک وظیفه است که متأسفانه حمید به این مسئله اصلا توجه نکرده و با ساده‌انگاری از کنار این مسئله مهم عبور کرده که همین مسئله سبب ایجاد طلاق عاطفی بین او و مژگان شده است. اگر حمید این مسیر اشتباه را با این تفکر غلط که ارتباط با جنس مخالف با وجود داشتن همسر یک امر ساده است را اصلاح نکند، طلاق و جدایی در انتظار اوست. متأسفانه باید بگویم که این روزها در فضای مجازی افراد با داشتن همسر وارد روابط آزاد شده و این مسئله را یک امر طبیعی قلمداد می‌کنند که این مسئله یک امر صدرصد اشتباه است. زوجین جوان و مخصوصا مژگان و حمید باید بدانند عواملی مانند درک متقابل، گفت‌وگوی محترمانه و به دور از قضاوت، ازخودگذشتگی، تعهد و صداقت، اعتماد و مسئولیت‌پذیربودن و... سبب استحکام رابطه آنها می‌شود و باید به این موارد در زندگی مشترک توجه زیادی داشته باشند. نکته آخر درباره این پرونده طلاق این است که زوجین جوان برای بیان احساساتشان فقط به همسرشان بسنده کنند و به گونه‌ای هم رفتار نکنند که افراد سودجو همانند سحر با آگاهی از فضای ملتهب بین زوجین از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. به یاد داشته باشید بی‌توجهی به نیاز‌های عاطفی و روحی و جنسی ممکن است سبب ازبین‌رفتن کانون گرم خانواده شود. مانند حمید و مژگان که در ابتدای راه با بی‌توجهی به این موارد با معضل خیانت روبه‌رو شده‌اند. ضمنا باید بدانید که خیانت فقط ارتباط جنسی نیست، بلکه اگر شما پنهان‌کاری کنید یا رفتاری انجام بدهید که اگر همسرتان از آن رفتار آگاه شد، ناراحت می‌شود خیانت است. تعهد و وفاداری پایه‌های اصلی یک رابطه و زندگی مشترک سالم و موفق است.

عکس روز
خبر های روز