بهاره رهنما: عشق مرد و زن نمیشناسد
بهاره رهنما اگر در سینما و تلویزیون یک بازیگر شناخته شده است، در تئاتر علاوه بر نقش آفرینی روی صحنه، نویسندگی و کارگردانی هم میکند؛ عرصهای که در آن فرصت یافته داستانهایش را در قالب درام بریزد و پیش چشم تماشاگران بیاورد.
«این تابستان فراموشت کردم»، «چشمهایی که مال توست» (با کارگردانی نسیم ادبی) و «غبار» از جمله متنهای رهنما بودند که در سال 91 اجرا شدند. او اکنون هم نمایشنامهای از خود با عنوان «با من بستنی میخوری؟» را روی صحنه سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران دارد که علاوه بر کارگردانی، به همراه نسیم ادبی در آن بازی هم میکند.
متنهای نمایشی بهاره رهنما همگی نشان از دغدغههای اجتماعی و روانشناختی او دارند؛ آثاری که با وجود داشتن فضایی زنانه، هیچگاه به ورطه فمینیسم نمیافتند. به بهانه اجرای نمایش «با من بستنی میخوری؟»، با بهاره رهنما گفتگو کردهایم و به جنبههای گوناگون کارهای نمایشی او پرداخته ایم.
در چهار نمایشنامه شما که تاکنون روی صحنه رفتهاند، مردان غایب هستند. چرا؟
در این نمایشها مردان غایب نیستند. با اینکه در شکل گیری درام نقش دارند، اما از نظر فیزیکی غایب هستند. پس نمیشود گفت غایب هستند. ببینید، این نمایشها زنانه هستند، فضای زنانه دارند و دغدغههای زنانه را بازتاب میدهند. نمایشنامههایم مثل داستانهایی که نوشتهام، آسیبشناسی حوزه زنان جامعه ما هستند و به موضوعهایی چون طلاق، مهاجرت، کار، جنگ و... میپردازند.
و همه این زنها تنها هستند. برای همین پرسشم را تکرار میکنم که چرا؟
به جز نمایش «غبار» که در باره جنگ است و مردان در جبهه هستند، در دیگر کارها دلیل رفتن مردها مشخص نیست. در واقع برای من مهم نیست چرا این جدایی اتفاق افتاده است و مردها سر زندگی و خانهشان نیستند. در عوض آنچه برای من اهمیت دارد، این است که این زنها چگونه میتوانند تنهایی و سختیهای زندگی را تحمل کنند و هم چنان قوی بمانند.
پس نه رفتن مردان و نه دلیل رفتنشان، موضوع اصلی داستانها و نمایشنامههای من نیست، مهم این است که زنان چگونه میتوانند از پس مشکلات برآیند و در زندگی موفق شوند.
بهاره رهنما در نمایش «با من بستنی می خوری؟» که در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه است
همه اینها را میشود گفت، بیآنکه حضور فیزیکی مردان را حذف کنیم.
من لطافت، خلوت و فضای زنانه این نمایشها را نمیخواهم با حضور فیزیکی مردها بشکنم. هر مردی حس و حال این کارها را به هم میزند.
با وجود غیبت فیزیکی مردها، نقش و تاثیر آنان همچنان پر رنگ و قوی است. انگار زنها نمیتوانند خود را از زیر سایه آنان خارج کنند.
بله در نمایشهای من، مردهای غایب خیلی مهم هستند. به همین دلیل من خیلی راحت میتوانم این اتهام که کارهایم فمینیستی است، رد کنم. به نظر من، همان طور که در آموزههای دینی ما آمده است، زن و مرد برای تکمیل هم آفریده شدهاند.
اما زنان شما از مردان زخم خورده هستند و به جز در نمایش «با من بستنی میخوری؟» گویا هیچگاه قرار نیست التیام بیابند.
نه این طور نیست. بهترین دلیل رد آن هم مردانی هستند که به تماشای کارهای من مینشینند و هیچ وقت نسبت به آنها موضع نمیگیرند. دو باره تاکید میکنم من مردان و زنان را مقابل هم نمیبینم، بلکه مکمل هم میدانم. در هیچ کدام از کارهای من، مردها بد نیستند و زنان تنها از عدم احساس امنیت رنج میبرند.
چرا تنها زنان نمایش شما هستند که عاشق میشوند؟
عشق مرد و زن نمی شناسد. با این وجود عشق گزینه نخست زن هاست و برای مردان می توان ابتدا ویژگیهای دیگری را بر شمرد. در متون دینی، ادبیات جهان و دنیای نمایش، همیشه این زنها هستند که عشق را نمایندگی میکنند. عشق در نهاد زن گذاشته شده است که نمونه بارز آن حس مادری است. این ویژگی زن است و نه دلیل برتری او بر مرد.
اینکه خدا عشق را برای زن آفریده است، یک برتری نیست، بلکه ویژگی آفرینش است. بحث تمایز زن و مرد است و نه چیز دیگر. در عوض مردها هم ویژگیهای مثبتی چون حس قوی حمایت و رفاقت دارند که در زنان کمتر است. مردان داستانها و نمایشنامههای من ویژگیهای مثبت بسیاری دارند که میتوانم به رو راست بودن، روشنفکر بودن و دوست داشتنی بودن آنان اشاره کنم.
«با من بستنی میخوری؟» با دو نمایش «این تابستان فراموشت کردم» و «چشمهایی که مال توست» یک تفاوت مهم دارد؛ اینکه شخصیت زن در پایان بر احساس ناامنی ناشی از ترک خانه توسط همسرش غلبه میکند و خود را دوباره باز مییابد. در این باره توضیح دهید.
به سن و سالی که آنها را نوشتهام بر میگردد. آن دو نمایشنامه بر اساس داستانهایی که در اوایل دهه 30 زندگیام نوشتهام، شکل گرفتهاند که در آنها زنها شکنندهتر هستند و تردید دارند آیا میتوانند از گذرگاههای عاطفی رد شوند یا نه؟. اما «با من بستنی میخوری؟» یک نمایشنامه اوریژینال است که در حدود 40 سالگیام که آدم احساس قدرت میکند، نوشتهام و برای همین زن آن از زمین خوردن نمیترسد و میتواند دوباره سر پا شود.
در حالی که نمایشنامههای شما بر بستری از رویدادها با بهتر بگویم بحرانهای سیاسی و اجتماعی شکل میگیرند، اما هیچ وقت این حوادث گل درشت و پر رنگ نمیشوند. در واقع در کارهای شما همیشه آدمها موضوع و محور اصلی هستند و هیچگاه موضوعهای سیاسی پر رنگ نمیشوند و شعارهای اجتماعی هم تو ذوق مخاطب نمیزنند. در این باره توضیح دهید.
من همیشه دنیای ادبیات و هنر را بالاتر از عرصه سیاست میدانستهام. رویدادهای سیاسی و اجتماعی هم تنها پس زمینه کارهای من را شکل میدهند. علاوه بر این، روانشناختی آدمها برایم همیشه اهمیت داشته، اینکه چگونه با بحرانها روبرو میشوند و روح و جانشان چگونه تاثیر میپذیرد. در واقع بحران و رویداد، تنها یک بستر و زمینه ساز است و نه اصل ماجرا.
در کارهای شما احساسات خیلی پر رنگ است. از اینکه شما را به احساسات گرایی تند متهم کنند، نگران نمیشوید؟
چرا باید نگران شوم. من نخستین کاری که میکنم، برانگیختن احساس همدردی و پذیرش شخصیتها توسط مخاطبان است. میخواهم از مسیر برانگیختن حس تماشاگران، آنان را به تفکر هم وادارم. من با این تعبیر که تئاتر هنر خواص است و نباید و نمیتواند همه فهم باشد، مخالف هستم. من موافق نمایشی هستم که تماشاگران با احساس آن را ببینند، لذت ببرند و به فکر هم فرو بروند. با گسترش این گونه نمایشها، می توان به وسیع شدن دایره مخاطبان هنرهای نمایشی و رشد تئاتر خصوصی امیدوار شد که البته نیازمند توجه دولت به ساخت سالنهای بیشتر و مناسبتر است.